حرفهایم را با خدا گفتم

حرفهایم را با خدا گفتم 

خدا جون قشنگم تو به من نعمتهای زیادی دادی تو را شکر می کنم

تو به من جان دادی

تو به من باغ زندگی دادی و در این باغ زیبا دو باغبان بهتر از جان دادی

تو به من یک دنیا عشق دادی تو در این عشق سکوتی دادی 

سکوتی پر صدا

تو  همیشه با منی /  همیشه هستی و هستی و هستی

وقتی که نفس می کشم تو را احساس می کنم 

من ..........

با تو زنده ام

وقتی صدایت می کنم  بازگشت صدایت را می شنوم

تو

رب العالمینی

من فقط و فقط و فقط تو رو می پرستم

تو یکتا ی  بی نظیری هستی که ....................

اگر بنده هات میدونستن برای چی اومدن اینجا 

هرگز هرگز هرگز

بنده غیر تو نمی شدن

بنده هوا و هوس نمی شدن وقتشون رو بیهوده  هدر نمی دادن  شیطان را نمی پذیرفتند

اونو به کلبه‌ی قلبشون دعوت نمی کردن

خدا جونم کمک کن تا اشتباه نکنیم مگه ما کی هستیم کمک کن تا نگیم خودم بهتر میدونم راه درست چیه

خدا جونم از تو میخوام راه درست رو به ما نشون بدی

همه کارهایی رو که به بنده هات گفتی انجام بدن فقط و فقط و فقط وظیفه‌ی ما بنده هات هست که انجام بدیم

که البته اگه  درست انجام بدیم

فقط و فقط و فقط به وظیفمون عمل کردیم

حالا

دیگه من میدونم که تو تمام بنده هات رو دوست داری 

چون تو بخشنده ترین هستی .بخشنده ترین . بخشنده ترین

 تمام بنده هات رو اگه واقعا از ته قلب بفهمن که اشتباه کردن می بخشی  

چون تو کریمی  تو عظیمی تو رحیمی

 

                                        خدایا چنان کن سرانجام کار                     که‌تو ‌خشنود باشی‌ومارستگار